بازگشت به خانه
یکشنبه 5 تیر 1390
از 24 بهمن1388 تا امروز – که آخرین پست این وبلاگ را مینویسم- بیش از 16 ماه میگذرد. در این مدت سعی کردم وبلاگم برپا باشد. بود ولی آن چیزی نبود که دلم میخواست. دارم برمیگردم به خانه قبلی. حال که کل وردپرس فیل.تر شده، چه فرقی میکند که اینجا باشم یاآنجا. آنجا برایم مانوستر است.
این نیز برای خودش میماند. خواندن پست های وبلاگی خود لذتی بزرگ است. از دوستانی که در اینجا یار و همراهم بودند، میخواهم که مرا دوبار در دلزده همراه باشند.
این هم خوراک دلزده
فریاد
شنبه 24 اردیبهشت 1390
مشت میکوبم بر در، پنجه میسایم بر پنجرهها،
من دچار خفقانم، خفقان.
من به تنگ آمدهام از همه چیز!
بگذارید هواری بزنم:
– آی!
با شما هستم!
این درها را باز کنید!
من به دنبال فضایی میگردم:
لب بامی، سر کویی، دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم،
آه!
میخواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد!
من هوارم را سر خواهم داد!
چارهی درد مرا باید این داد کند
از شما «خفتهی چند»!
چه کسی میآید با من فریاد کند؟
[فریدون مشیری]
درس فارسی یادتونه؟
شنبه، سوم اردیبهشت 1390
این ویدئوی نوستالژیک و بسیار زیبا که یادآور خاطرات فراوانی برای همه ماست واقعا دیدنیه.
منبع: فیسبوک.
نوروز در آثار دکتر شریعتی
جمعه، بیست و هفتم اسفند 1389
نوشتهای که در پی خواهد آمد با همین عنوان در مجموعه آثار۱۳ –هبوط در کویر- و به عنوان فصلی از کتاب کویر منتشر شده است. علی شریعتی در مقدمه این نوشته آورده است:
«در اسفند سال ۴۶ دانشجویان تاریخ به عنوان سفر علمی به عراق رفتند و من نیز ابتدا عازم بودم اما در آخرین لحظات ناگهان قسمت نشد. چون نوروز را در سفر بودند و آنجا جشن میگرفتند این نوشته را به درخواست همکاران گرامی بر سر راه نوشتم تا در آن اجتماع بخوانند. و اینک به یاد آن حادثه. »
سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. نوروز یک جشن ملی است، جشن ملی را همه میشناسند که چیست نوروز هر ساله برپا میشود و هر ساله از آن سخن میرود. بسیار گفتهاند و بسیار شنیدهاید پس به تکرار نیازی نیست؟ چرا هست. مگر نوروز را خود مکرر نمیکنید؟ پس سخن از نوروز را نیز مکرر بشنوید. در علم و و ادب تکرار ملالآور است و بیهوده «عقل» تکرار را نمیپسندد: اما «احساس» تکرار را دوست دارد، طبیعت تکرار را دوست دارد، جامعه به تکرار نیازمند است و طبیعت را از تکرار ساختهاند: جامعه با تکرار نیرومند میشود، احساس با تکرار جان میگیرد و نوروز داستان زیبایی است که در آن طبیعت، احساس، و جامعه هر سه دستاندرکارند.
نوروز که قرنهای دراز است بر همه جشنهای جهان فخر میفروشد، از آن رو هست که این قرارداد مصنوعی اجتماعی و یا بک جشن تحمیلی سیاسی نیست. جشن جهان است و روز شادمانی زمین و آسمان و آفتاب و جشن شکفتنها و شورزادنها و سرشار از هیجان هر «آغاز».
جشنهای دیگران غالباً انسان را از کارگاهها، مزرعهها، دشت و صحرا، کوچه و بازار، باغها و کشتزارها، در میان اتاقها و زیر سقفها و پشت درهای بسته جمع میکند: کافهها، کابارهها، زیر زمینها، سالنها، خانهها … در فضایی گرم از نفت، روشن از چراغ، لرزان از دود، زیبا از رنگ و آراسته از گلهای کاغذی، مقوایی، مومی، بوی کندر و عطر و … اما نوروز دست مردم را میگیرد و از زیر سقفها و درهای بسته فضاهای خفه لای دیوارهای بلند و نزدیک شهرها و خانهها، به دامن آزاد و بیکرانه طبیعت میکشاند: گرم از بهار، روشن از آفتاب، لرزان از هیجان آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران، آراسته با شکوفه، جوانه، سبزه و معطر از بوی باران، بوی پونه، بوی خاک،
شاخههای شسته، بارانخورده، پاک …
نوروز تجدید خاطره بزرگی است: خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال آن فرزند فراموشکار که، سرگرم کارهای مصنوعی و ساختههای پیچیده خود، مادر خویش را از یاد میبرد، با یادآوری وسوسهآمیز نوروز به دامن وی باز میگردد و با او، این بازگشت و تجدید دیدار را جشن میگیرد. فرزند در دامن مادر، خود را باز مییابد و مادر، در کنار فرزند و چهرهاش از شادی میشکفد اشک شوق میبارد فریادهای شادی میکشد، جوان میشود، حیات دوباره میگیرد. با دیدار یوسفش بینا و بیدار میشود.
تمدن مصنوعی ما هر چه پیچیدهتر و سنگینتر میگردد، نیاز به بازگشت و باز شناخت طبیعت را در انسان حیاتیتر میکند و بدینگونه است که نوروز برخلاف سنتها که پیر میشوند ،فرسوده و گاه بیهوده رو به توانایی میرود و در هر حال آیندهای جوانتر و درخشانتر دارد، چه نوروز را ه سومی است که جنگ دیرینهای را که از روزگار لائوتسه و کنفوسیوس تا زمان روسو و ولتر درگیر است به آشتی میکشاند.
نوروز تنها فرصتی برای آسایش، تفریح و خوشگذرانی نیست: نیاز ضروری جامعه، خوراک حیاتی یک ملت نیز هست. دنیایی که بر تغییر، تحول، گسیختن، زایل شدن، در هم ریختن و از دست رفتن بنا شده است، جایی که در آن آنچه ثابت است و همواره لایتغیر و همیشه پایدار، تنها تغییر است و ناپایداری، چه چیز میتواند ملتی را، جامعهای را، در برابر ارابه بیرحم زمان – که بر همه چیز میگذرد و له میکند و میرود هر پایهای را میشکند و هر شیرازهای را میگسلد – از زوال مصون دارد؟
هیچ ملتی یا یک نسل و دو نسل شکل نمیگیرد: ملت، مجموعه پیوسته نسلهای متوالی بسیار است، اما زمان این تیع بیرحم، پیوند نسلها را قطع میکند، میان ما و گذشتگانمان، آنها که روح جامعه ما و ملت ما را ساختهاند، دره هولناک تاریخ حفر شده است قرنهای تهی ما را از آنان جدا ساختهاند : تنها سنتها هستند که پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از این دره هولناک گذر میدهند و با گذشتگانمان و با گذشتههایمان آشنا میسازند. در چهره مقدس این سنت هاست که ما حضور آنان را در زمان خویش، کنارخویش و در «خود خویش» احساس میکنیم، حضور خود را در میان آنان میبینیم و جشن نوروز یکی از استوارترین و زیباترین سنتهاست.
در آن هنگام که مراسم نوروز را به پا میداریم، گویی خود را در همه نوروزهایی که هر ساله در این سرزمین بر پا میکردهاند، حاضر مییابیم و در این حال صحنههای تاریک و روشن و صفحات سیاه و سفید تاریخ ملت کهن ما در برابر دیدگانمان ورق میخورد و رژه میرود. ایمان به اینکه نوروز را ملت ما هر ساله در این سرزمین بر پا میداشته است، این اندیشههای پر هیجان را در مغزمان بیدار میکند که: آری هر ساله حتی همان سالی که اسکندر چهره این خاک را به خون ملت ما رنگین کرده بود، در کنار شعلههای مهیبی که از تخت جمشید زبانه میکشید همانجا همانوقت، مردم مصیبت زده ما نوروز را جدیتر و با ایمان سرخ رنگ، خیمه برافراشته بودند و مهلب خراسان را پیاپی قتل عام می کرد، در آرامش غمگین شهرهای مجروح و در کنار آتشکدههای سرد و خاموش نوروز را گرم و پر شور جشن میگرفتند.
تاریخ از مردی در سیستان خبر میدهد که در آن هنگام که عرب سراسر این سرزمین را در زیر شمشیر خلیفه جاهلی آرام کرده بود از قتل عام شهرها و ویرانی خانه ها و آوارگی سپاهیان میگفت و مردم را میگریاند و سپس چنگ خویش را بر میگرفت و میگفت: ” اباتیمار : اندکی شادی باید ” نوروز در این سالها و در همه سالهای همانندش شادییی این چنین بوده است عیاشی و «بیخودی» نبوده است. اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن این ملت بوده و نشانه پیوند با گذشتهای که زمان و حوادث ویرانکننده زمان همواره در گسستن آن میکوشیده است. نوروز همه وقت عزیز بوده است؛ در چشم مغان، در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شیعیان مسلمان. همه نوروز را عزیز شمرده اند و با زبان خویش از آن سخن گفتهاند. حتی فیلسوفان و دانشمندان که گفتهاند “نوروز روز نخستین آفرینش است که اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در این کار بود و ششمین روز ، خلقت جهان پایان گرفت و از این روست که نخستین روز فروردین را اهورمزد نام دادهاند و ششمین روز را مقدس شمردهاند. چه افسانه زیبایی زیباتر از واقعیت راستی؟ مگر هر کسی احساس نمیکند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است. مسلماً آن روز، این نوروز بوده است. مسلماً بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است. هرگز خدا جهان را و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلماً اولین روز بهار، سبزه ها روییدن آغاز کردهاند و رودها رفتن و شکوفه ها سر زدن و جوانه ها شکفتن، یعنی نوروز بی شک، روح در این فصل زاده است و عشق در این روز سر زده است و نخستین بار، آفتاب در نخستین روز طلوع کرده است و زمان با وی آغاز شده است. اسلام که همه رنگهای قومیت را زدود و سنتها را دگرگون کرد، نوروز را جلال بیشتر داد، شیرازه بست و آن را با پشتوانهای استوار از خطر زوال در دوران مسلمانی ایرانیان، مصون داشت. انتخاب علی به خلاف و نیز انتخاب علی به وصایت، در غدیر خم هر دو در این هنگام بوده است و چه تصادف شگفتی آن همه خلوص و ایمان و عشقی که ایرانیان در اسلام به علی و حکومت علی داشتند، پشتوانه نوروز شد. نوروز که با جان ملیت زنده بود، روح مذهب نیز گرفت: سنت ملی و نژادی، با ایمان مذهبی و عشق نیرومند تازهای که در دل های مردم این سرزمین بر پا شده بود پیوند خورد و محکم گشت، مقدس شد و در دوران صفویه، رسماً یک شعار شیعی گردید، مملو از اخلاص و ایمان و همراه با دعاها و اوراد ویژه خویش، آنچنان که یک سال نوروز و عاشورا در یک روز افتاد و پادشاه صفوی آن روز را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز. این پیری که غبار قرنهای بسیار بر چهرهاش نشسته است، در طول تاریخ کهن خویش، روزگاری در کنار مغان، اوراد مهر پرستان را خطاب به خویش میشنیده است پس از آن در کنار آتشکده های زردشتی، سرود مقدس موبدان و زمزمه اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش میخوانده اند از آن پس با آیات قرآن و زبان الله از او تجلیل میکرده اند و اکنون علاوه بر آن با نماز و دعای تشیع و عشق به حقیقت علی و حکومت علی او را جان میبخشند و در همه این چهرههای گوناگونش این پیر روزگار آلود، که در همه قرنها و با همه نسلها و همه اجداد ما، از اکنون تا روزگار افسانه ای جمشید باستانی، زیسته است و با همهمان بوده است ، رسالت بزرگ خویش را همه وقت با قدرت و عشق و وفاداری و صمیمیت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سیمای این ملت نومید و مجروح است و در آمیختن روح مردم این سرزمین بلاخیز با روح شاد و جانبخش طبیعت و عظیمتر از همه پیوند دادن نسل های متوالی این قوم که بر سر چهار راه حوادث تاریخ نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان کله منارها بند بندش را از هم میگسسته است و نیز پیمان یگانگی بستن میان همه دلهای خویشاوندی که دیوار عبوس و بیگانه دورانها در میانهشان حایل میگشته و دره عمیق فراموشی میانشان جدایی میافکنده است. و ما در این لحظه در این نخستین لحظات آغاز آفرینش نخستین روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورایی نوروز را باز بر میافروزیم و درعمق وجدان خویش، به پایمردی خیال، از صحراهای سیاه و مرگ زده قرون تهی میگذریم و در همه نوروزهایی که در زیر آسمان پاک و آفتاب روشن سرزمین ما بر پا میشده است با همه زنان و مردانی که خون آنان در رگهایمان میدود و روح آنان در دلهایمان میزند شرکت میکنیم و بدینگونه، بودن خویش را به عنوان یک ملت در تندباد ریشهبرانداز زمانها و آشوب گسیختنها و دگرگون شدنها خلود میبخشیم و در هجوم این قرن دشمنکامی که ما را با خود بیگانه ساخته و خالی از خوی برده رام و طعمه زدوده از شخصیت این غرب غارتگر کرده است، در این میعادگاهی که همه نسل های تاریخ و اساطیر ملت ما حضور دارند با آنان پیمان وفا میبندیم امانت عشق را از آنان به ودیعه میگیریم که هرگز نمیریم و دوام راستین خویش را به نام ملتی که در این صحرای عظیم بشری ریشه، در عمق فرهنگی سرشار از غنی و قداست و جلال دارد و بر پایه اصالت خویش در رهگذر تاریخ ایستاده است بر صحیفه عالم ثبت کنیم.
بگذار که شیطنت عشق ، چشمان تو رو بر عریانی خویش بگشاید و کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن – از دکتر علی شریعتی + Shariati.Nimeharf.com
خدمت بدون منت
چهارشنبه، 20 بهمن ماه 1389
من نمیدونم چرا هربازیکن یا مربی خارجی که برای بازی یا مربیگری وارد ایران میشود، عاشق فرهنگ و تمدن ما از آب در میآید ولی در پایان کار از فدراسیون یا باشگاه مربوطه به فیفا شکایت میکنه؟؟؟
– آقای کرش که انشالله اینجوری نیستن، ایشون برای کمک به ایران وارد شدن!
ماژيك فسفري
پنجشنبه، 16 دیماه 1389
گاهی وقتها كه فكر میكنم خیلی خیلی آدم مهمیام، روی خودم باماژیك فسفری يك خط میكشم…
پ.ن:از اندیشه های شبانه…
2010 in review
The stats helper monkeys at WordPress.com mulled over how this blog did in 2010, and here’s a high level summary of its overall blog health:
The Blog-Health-o-Meter™ reads Wow.
Crunchy numbers
A Boeing 747-400 passenger jet can hold 416 passengers. This blog was viewed about 4,400 times in 2010. That’s about 11 full 747s.
In 2010, there were 27 new posts, not bad for the first year! There were 32 pictures uploaded, taking up a total of 2mb. That’s about 3 pictures per month.
The busiest day of the year was February 19th with 58 views. The most popular post that day was عشق یعنی….
Where did they come from?
The top referring sites in 2010 were WordPress Dashboard, khastgah.wordpress.com, digg.com, bingala.blogspot.com, and arash.reyabad.com.
Some visitors came searching, mostly for جملات کودکانه, کرم خاکی, کرم, كرم, and سمپاد.
Attractions in 2010
These are the posts and pages that got the most views in 2010.
عشق یعنی… February 2010
11 comments
جملات زیبای کودکانه February 2010
7 comments
دلت را خوش کن August 2010
62 comments and 3 Likes on WordPress.com
در باره من February 2010
13 comments
Hello world! February 2010
1 comment
در باره واژه پورسانتاژ
یکشنبه، 5 دی ماه 1389
واژه پورسانتاژ (=چنددرصد) که در چند دهه اخیر در نوشتهها راه یافته است، از دیرباز در زبان فارسی دارای معادل بوده است. گواه ما بیت زیر از کتاب فردوسی (چاپ بروخیم، سال 1313، صفحه 341) شاعر گرانارج میهن ماست.
“صداندرصد” این دشت جای من است
بلند آسمانش هـــــــــــــوای من است
در هفتخان رستم، هنگامی که رخش گام در قلمرو اژدها مینهد، اژدها به او چنین میگوید:
چنین گفت دژخیم نر اژدها
که از چنگ من کس نیابد رها
صداندرصد این دشت جای من است
بلند اسمانش هوای من است
نیارد پریدن به سر بر عقاب
ستاره نبیند زمینش به خواب
احمد اشرفالدین
منبع” مجله آشتی با ریاضیات، سال هفتم، شماره 1- فروردین 1362
مردان سرشناس دنیا قبلا چه شغلی داشتند؟
چهارشنبه، 19 آبان 1389
دانستن اینكه پیشینه برخی افراد سرشناس دنیا چه بوده است بسیار جالب است.
میرزا تقی خان امیر كبیر………..صدر اعظم ناصرالدین شاه …….. منشی
آدولف هیتلر………………………دیكتاتور آلمان……………………نقاش پوستر
آلبرت انیشتن……………………..فیزیكدان………………………..منشی اداره ثبت
او هنری……………………………نویسنده……………………………..گاوچران
جرالدفورد …………………………رئیس جمهور آمریكا………………….مانكن لباس مردانه
جوزپه گاریبالدی…………………..انقلابی ایتالیایی……………………ملوان
جیمی كارتر………………………..رئیس جمهور آمریكا………………….بادام كار
رونالد ریگان………………………..رئیس جمهور آمریكا………………..هنرپیشه سینما
شون كانری………………………..هنرپیشه سینما………………………….بنا و راننده كامیون
كلارك گیبل…………………………هنرپیشه سینما…………………………چوب بر
ویلیام فالكنر………………………..نویسنده……………………………….نقاش ساختمان
گاندی………………………………..رهبر فقید هند………………………….وكیل دادگستری
جرج واشنگتن………………………اولین رئیس جمهور آمریكا……………..كشاورز
نادرشاه افشار………………………موسس سلسله افشاریه………………..پوستین دوز
یعقوب لیث…………………………..سرسلسله صفاریان…………………………رویگر
امیر اسماعیل سامانی…………….سرسلسله امرای سامانی……………….ساربان
آلپتكین………………………………..سرسلسله غزنویان………………………غلام زر خرید
فرخی سیستانی……………………شاعر مشهور ایران…………………….كارگر كشاورز
پاندیت نهرو……………………………نخست وزیر هند………………………..وكیل دادگستری
موسولینی……………………………دیكتاتور ایتالیا………………………..روزنامه نویس
ساموئل مورس………………………مخترع آمریكایی……………………..نقاش
جك لندن………………………………نویسنده آمریكایی……………………كارگر كشتی
آلبر كامو………………نویسنده فرانسوی…………………………معلم
ریچارد نیكسون……………رئیس جمهور آمریكا………………..وكیل دادگستری
آبراهام لینكلن…………..رئیس جمهور آمریكا……………………..هیزم شكن
گی دو موپاسان…………..نویسنده آلمانی………………………..كارمند دریا داری
چارلز دیكنز…………..نویسنده انگلیسی……………………………..منشی
آناتول فرانس……………نویسنده فرانسوی………………………..كتابفروش
مولیر………………نویسنده بزرگ فرانسوی……………………..هنرپیشه
هربرت جرج ولز …………..نویسنده بزرگ انگلیسی……………..شاگرد بزاز
ارنست همینگوی………….نویسنده بزرگ آمریكایی…………………خبرنگار
ویلیام شكسپیر……………نویسنده بزرگ انگلیسی……………………هنرپیشه سیار
فیدل كاسترو…………….رئیس جمهور كوبا…..,…………………دانشجوی حقوق
كاردینال ریشیلو…………..صدر اعظم معروف فرانسه……………..كشیش
ناپلئون بناپارت……………..امپراطور فرانسه……………………….افسر توپخانه
كریم خان زند……………..موسس سلسله زندیه………………………تیر انداز سپاه نادر شاه
ژاندارك…………..شخصیت نیمه مذهبی و قهرمان فرانسوی………………چوپان
هانری فورد…………………كارخانه دار آمریكایی…………………….ساعت ساز
توماس ادیسون…………………..مخترع بزرگ آمریكایی…………………تلگرافچی
آلفرد نوبل…………………. بنیانگذار جایزه نوبل…………………….. كارگر كارخانه
والت دیزنی……………..مخترع سینمای انیمشن………………………پادوی مغازه
میكلانژ…………….نقاش مجسمه ساز ایتالیایی………………………….سنگ تراش
پ ن: تگها رو ببینین و کیف کنین!
ماکیاولیسم در دوران ما
دوشنبه، 26 مهرماه 1389
نمیدونم چرا وقتی که کار به جاهای باریک میکشه، مردم به اعداد مرتبط با ائمه و معصومین و پیامبران و سوره های قرآن متوسل می شوند؟ البته خود این فینفسه بد نیست، ولی منظور من توجیه هدف با وسیله اجرایی است.
دیشب جایی بودم که بلهبرون عزیزی بود. بحث مهریه که مطرح شد، یکی از سربازان یکی از طرفین معامله (!) گفت: خب 14 تا که هست حالا بشه 314،214،114 یا… همین جوری داشت بالا می رفت. داشت عقم میگرفت از این معامله بیتوجیه. چقدر بحث شد، بماند.
من نه فمینیستم، نه زنستیز. معتقدم که کرامت وارزش انسان بسیار بالاتر از این سکههاست.
پ.ن: مدتی بود نبودم، سیستمم دارای مشکل و وقتم حسابی پر. این یعنی توجیهی برای نبودن. از همه دوستان عذر میخواهم. سعی میکنم بیشتر باشم.
دیدگاههای تازه: