خانه > خواندنی‌ها > نامه اي به پدر

نامه اي به پدر

جمعه 15 خرداد 1389

 

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :

پدر عزيزم،با اندوه و افسوس فراوان برايت مي‌نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم، چون مي‌خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم. من احساسات واقعي رو با Stacy پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي‌دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني‌هاش، خالکوبي‌هاش، لباس‌هاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اين که سنش از من خيلي بيشتره. اما فقط احساسات نيست، پدر. اون حامله است. Stacy به من گفت ما مي‌تونيم شاد و خوشبخت بشيم. اون يک تريلي توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه. Stacy چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي‌زنه. ما اون رو براي خودمون مي‌کاريم، و براي تجارت با کمک آدماي ديگه اي که توي مزرعه هستن، براي تمام کوکائين‌ها و اکستازي‌هايي که مي‌خوايم. در ضمن، دعا مي‌کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه، و Stacy بهتر بشه. اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي‌گرديم، اونوقت تو مي‌توني نوه‌هاي زيادت رو ببيني.با عشق،پسرت، John

——————————————————————————–
پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من بالا هستم تو خونه Tommy. فقط مي‌خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن.

 منبع

  1. جون 5, 2010 در 6:32 ب.ظ.

    اول اينجوري شدم [تعجب]بعد اينجوري[نیشخند]

    • جون 5, 2010 در 6:51 ب.ظ.

      خب تعجب هم داره. خیلی ظریف وارد شده.

  2. گیله مرد
    جون 5, 2010 در 7:23 ب.ظ.

    :)) ، قبلا خونده بودمش ولی الان توی خرداد خیلی چسبید

    • جون 5, 2010 در 7:25 ب.ظ.

      بعضی چیزها بازیاد خوندنشون هم تکراری به نظر نمیان…

  3. جون 5, 2010 در 8:23 ب.ظ.

    یادم باشه یکی از این نامه ها واسه پدرم بنویسم ، ولی بدون پاورقی :دی

    • جون 5, 2010 در 8:32 ب.ظ.

      یعنی پاورقی نداشته باشه؟ اون موقع که پدر سکته می‌کنه!

  4. جون 5, 2010 در 8:40 ب.ظ.

    بازم خوبه پدر سکته نکرده…

    • جون 5, 2010 در 9:05 ب.ظ.

      شاید هم سکته کرده.

  5. جون 6, 2010 در 10:44 ق.ظ.

    خداییش البته من اگه جای باباهه بودم یه چک می زدم ، برق از سه فاز پسره بپره:))) چقدر روانشناسانه بود :))))

    • جون 6, 2010 در 9:27 ب.ظ.

      @صندوقک:خب خوبه شما جای پدرش نیستین . ولی قبول دارم که خیلی جالب نوشته شده

  6. جون 6, 2010 در 1:45 ب.ظ.

    خوبه که آدم از همون بچگی سیاست مدار باشه 🙂

    • جون 6, 2010 در 9:31 ب.ظ.

      @عندلیبان:الان هم شاید بعضی بچه ها سیاست‌مدارن

  7. جون 6, 2010 در 9:47 ب.ظ.

    فوق العاده بود.

  8. خاستگاه
    جون 7, 2010 در 9:24 ق.ظ.

    جالب بود واقعا

  9. جون 7, 2010 در 10:51 ق.ظ.

    یعنی اگه پاورقی نداشت .. فکر کن .. پسره چقدر با دنیای خودش حال میکرده 😀

  10. جون 7, 2010 در 12:18 ب.ظ.

    بچه پاشو بيا خونه بگير بخواب :دي

  11. shide
    جون 8, 2010 در 10:38 ق.ظ.

    اینو قبلا خونده بودم 🙂

  12. جون 9, 2010 در 6:25 ب.ظ.

    وای … خیلی جالب بود! 🙂

    • جون 9, 2010 در 9:26 ب.ظ.

      @کوچ نورد:ممنون از توجهتون

  13. جون 12, 2010 در 8:44 ق.ظ.

    vaghean 🙂

    ???Re: man comment dunio avaz kardam rahatar beshe 🙂 chish sakht shode

  14. جون 13, 2010 در 4:45 ب.ظ.

    شما هم كه فيلتري:(

  15. پسری از برج حوت
    جون 14, 2010 در 2:33 ب.ظ.

    به این میگن یه بچه کار درست :دی خوشم اومد ازش : ))

  16. جون 15, 2010 در 3:22 ب.ظ.

    =))))))))))))))))))) من عاشق این پسرمممم

  1. No trackbacks yet.

برای کوچ نورد پاسخی بگذارید لغو پاسخ